۴۸دقیقه برزخی کرمان
محمد باقرزاده: «حشمتالله» در راه سفر به زاهدان و تمديد كارت اقامتش بود كه زني ناشناس آنطرف خط، خبري را به گوشش رسانند؛ دختر كوچک شما سالم ولي در بیمارستان است. دست «زينب»، دختر 8 ساله حشمتالله، چادر مادر را رها کرده بود و همینجا افتادن از مادر، جانش را نجات داد. او شماره تماس پدرش را به پرستاران بيمارستان دادهبود كه خبر گمشدن مادر و خواهرش را اطلاع دهند. حشمتالله بيمارستان به بيمارستان گشت و درنهایت پیکر بيجان دختر 13 ساله و همسر 34 سالهاش را در سردخانه بيمارستان شفا پيدا كرد. شب كه به خانه رسيد خبر به فاميل كوچك مهاجرش هم رسيده بود: «از در كه داخل آمدم زينب سفت مرا در بغل گرفت و گفت ديدي نتوانستي مادرم را نجات دهي. مادرم همهاش تو را صدا ميزد ولي تو نجاتش ندادي.» خانواده 6 نفره رحيمي در اواسط روز سهشنبه، 17 دي، چهارنفره شد و دو نفر را براي هميشه از دست داد؛ «معصومه نوري» و «دنيا رحيمي» دو نفر از آن 62 نفري هستند كه با پاي خود به ميدان آزادي و بدرقه سردار هماستاني خود رفته بودند و در كوچهاي تنگ قفل شدند و هيچگاه به خانه برنگشتند. در آن روز و آن لحظاتِ فشار و تنگي نفس، دستكم 213 نفر هم زخمي شدند كه همين چند روز پيش يكي از اين آنها هم راهي سراي ابد شد و دستكم دو نفر ديگر هم به بخشهاي ويژه بيمارستانهاي كرمان منتقل شدند.
«شرق» در گزارش میدانی جانباختن ۶۲ نفر در مراسم تشییع پیکر «قاسم سلیمانی» فرمانده سپاه قدس را بررسی میکند
۴۸دقیقه برزخی کرمان
محمد باقرزاده: «حشمتالله» در راه سفر به زاهدان و تمديد كارت اقامتش بود كه زني ناشناس آنطرف خط، خبري را به گوشش رسانند؛ دختر كوچک شما سالم ولي در بیمارستان است. دست «زينب»، دختر 8 ساله حشمتالله، چادر مادر را رها کرده بود و همینجا افتادن از مادر، جانش را نجات داد. او شماره تماس پدرش را به پرستاران بيمارستان دادهبود كه خبر گمشدن مادر و خواهرش را اطلاع دهند. حشمتالله بيمارستان به بيمارستان گشت و درنهایت پیکر بيجان دختر 13 ساله و همسر 34 سالهاش را در سردخانه بيمارستان شفا پيدا كرد. شب كه به خانه رسيد خبر به فاميل كوچك مهاجرش هم رسيده بود: «از در كه داخل آمدم زينب سفت مرا در بغل گرفت و گفت ديدي نتوانستي مادرم را نجات دهي. مادرم همهاش تو را صدا ميزد ولي تو نجاتش ندادي.» خانواده 6 نفره رحيمي در اواسط روز سهشنبه، 17 دي، چهارنفره شد و دو نفر را براي هميشه از دست داد؛ «معصومه نوري» و «دنيا رحيمي» دو نفر از آن 62 نفري هستند كه با پاي خود به ميدان آزادي و بدرقه سردار هماستاني خود رفته بودند و در كوچهاي تنگ قفل شدند و هيچگاه به خانه برنگشتند. در آن روز و آن لحظاتِ فشار و تنگي نفس، دستكم 213 نفر هم زخمي شدند كه همين چند روز پيش يكي از اين آنها هم راهي سراي ابد شد و دستكم دو نفر ديگر هم به بخشهاي ويژه بيمارستانهاي كرمان منتقل شدند.
+ قفلشدن در «بهشتي 2»؛ فاجعه چطور اتفاق افتاد؟
مکان اصلی معرفیشده برای تجمع مراسم روز سهشنبه کرمان، میدان آزادی این شهر بود. نبش كوچه «بهشتي 2» و در ورودي اولين كوچه از سمت ميدان آزادي، فروشگاه بدليجاتی قرار دارد که دو فروشنده آن، روز حادثه در بين جمعيت بودند. خانم كارگر اين مغازه ميگويد كه در همين كوچه آسیب دیده و زندهماندن خود را چیزی شبیه معجزه میداند: «سر همين كوچه و درست جلوي مغازه پاي چند نفر به اين نردههاي گير كرد و جمعيت قفل شد. من شانس آوردم و زودتر از موج جمعيت به كوچه رسيدم هرچند كه هنوز پايم بيحس است. نفهمیدم چه شد ولی یک لحظه قفل شدم و راه پسوپیش نداشتم. من دقيق نميدانم چه اتفاقي بعد از ما رخ داد ولي برادرم همينجا آسيب ديد و به كما رفت.» با برادرش، «بهنام قادري»، که حالا سلامت خود را بازیافته، تماس ميگيرد و هماهنگ ميكند كه براي توضيح به محل حادثه بيايد. بهنام كارگر يك جوشكاري است و چندساعت بعد با روايتي تازه به محل حادثه ميرسد؛ روايتي كه از زبان ديگر حادثهديدگان هم تكرار ميشود و دیگر اسناد و شواهد منتشرشده هم دقیقبودن این روایت را تایید میکند. جواني لاغر كه آن روز جان دادن چندين نفر را به چشم ديده و مرگ را حس كرده همچنان از عملكرد مسئولان عصباني است. بهنام آن روز با احمد، رفيق 10 سالهاش، به مراسم رفته و حالا باهم به محل حادثه و كوچه بهشتي 2 برگشتهاند. بهنام توضيح ميدهد كه ماجرا از زماني شروع شد كه سخنراني فرمانده سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی به پايان رسيد و خودرو حامل پيكر «قاسم سلیمانی» به سمت خيابان بهشتی به حركت درآمد: «سخنراني كه تمام شد، مجري آقاي نظام اسلامي گفت همه پشت سر شهيد و در خیابان بهشتي حركت كنيد. خيابان ولی از پیش پر بود.» آنطور كه شاهدان عيني و حاضران در مراسم تشييع روز سهشنبه كرمان ميگويند، مراسمي در ميدان آزادي در جریان بود كه پس از پايان آن، همه بايد وارد يكي از خيابانهاي متصل به اين ميدان يعني بهشتي ميشدند. ابتداي خيابان تعيينشده براي مراسم، بهشتي نام دارد كه پس از چند صد متر و گذر از اولين چهارراه، شریعتی ناميده ميشود. جمعيت ميدان به سمت خيابان بهشتي روانه ميشوند اما اين خيابان باريك، از پیش پر از جمعيت بوده است: «جمعيت از میدان كه حركت كردند، جمعيت حاضر در خيابان که رویشان به سمت میدان و محل سخنرانی بود، برگشتند كه حركت كنند به سمت شريعتي. سه چهار نفر زمين خوردند؛ در همين حال كه ميخواستند جهت خود را تغيير دهند زمين خوردند. يعني اینقدر فشار جمعيت زياد بود. چهار پنج نفر از مأموران و بسيجيان دست هم را گرفتند كه جلوی ورود موج جمعيت را بگيرند و اين چهار نفر را نجات دهند. با اين سدي كه ايجاد شد يكمرتبه موج جمعيت به سمت نزديكترين كوچه روانه شدند. من و احمد هم بين همين جمعيت بوديم.» چندمتر پس از ورودي كوچه بهشتي 2 اما راه بسته بود و نردههايي كه براي بازرسي ايجاد شده بودند، حالا سدي در مقابل موج جمعيت شد: «چند نفر پشت ميلهها در يك حالت 90 درجه پرس شدند. يعني از كمر روي ميلهها خم شده بودند از پشت هم موج جمعيت فشار ميآورد. نه راه پيش بود و نه راه پس. پشت نردهها هم چند جوان بسيجي ايستاده بودند که با دیدن این هجوم شوكه شدند. یعنی جمعیت به اولین کوچه که همین بهشتی باشد همجوم آوردند اما چندمتر که وارد کوچه شدند، دیدند کوچه را با نرده و داربست بستهاند. بچهبسیجیها هم نميتوانستند داربست را باز كنند چون آچار نداشتند و همینطور مرگ مردم را كه ديدند دستپاچه شدند.» ادامه بحث را احمد پيش ميگيرد. آنها كنار هم در فاصله چندمتري داربست بين جمعيت گير كرده بودند: «من و بهنام به فاصله چند متر از نردهها بوديم. چهار پنج نفر حالت گربه از روي سر ملت خودشان را به پشت نردهها رساندند. اين چيزي كه ميگويم دقیقا ۴۸ دقیقه طول کشید و در همين حالت بوديم؛ از روی آخرین تماس موبایل فهمیدم که این لحظات وحشتناک ۴۸ دقیقه شد. چندنفر از همسايهها به پشتبام رفتند و با شلنگ آب روي جمعيت پاشيدند. یککم نفس گرفتيم. من خودم حقيقتا خيلي فحش دادم به همين چند بچه بسيجي كه اينجا را بسته بودند. يكي از پشت به من زد و گفت ميخواهي زنده بماني. گفتم بله. گفت پس دادوبیداد نكن چون كسي به تو كمك نميكند و انرژيات را بگذار چند نفس بماند و چند دقيقه بيشتر زنده بماني.» احمد میگوید پس از این توصیه و از روی ناچاری، ساكت شده و سعي ميكند که هرطور شده بیصدا راه نفساش را باز بگذارد: «اشهدم را خوانده بودم. خون هم از جريان افتاده بود و نفس هم بهسختی بالا ميآمد. قشنگ حس ميكرديم داريم ميميريم. ما مثل دو برادريم و ده سال است كه باهم هستيم. من چهار بار كربلا رفتم. توي دل خودم گفت خدايا اگر بچههاي من ذرهاي آبرو پيش تو دارند نجاتم بده. همين را كه گفتم يك نفر گفت مياي يك برنامه بريزيم و خودمون را نجات دهيم. گفت برويم از روي مردم و خود را به آنطرف برسانيم. گفتم حقيقتا من پاهايم حس ندارند، تو برو. گفت من كه بروم شايد جاي پاهايت آزاد شد و تو هم توانستی بياي. دستش را رويش شانه بهنام گذاشت و بهنام كلا پايين رفت و بيهوش شد.» بهنام ميگويد كه در اين لحظات نگاهش به سمت ديگري بود چون نميخواست لحظه جاندادن رفيق 10 سالهاش را ببيند و در اين لحظه هم احمد چندان بهنام را نميديد: «ديگر بهنام را نديدم. من خودم هم حقيقتا؛ حالا خدا ببخشد من را، نبخشد من را، ولي حقيقت را ميگويم، دست گذاشتم روي شانه نفر جلوتر و خودم را به بالاي مردم رساندم. نميدانم آنکه سوارش شدم زنده ماند يا نماند. خودم را مثل غلتك روي سر مردم جلو ميبردم تا اين دو متر تمام شد و به آنطرف نردهها رسيدم. سوار آدمها رفتم. دروغ نميتوانم بگويم. آنطرف كه رسيدم ديگر بيهوش شدم و خواهرخانمم و بقيه فاميلها سراغم را گرفتند.» ميگويند هركس ميتوانست سوار آدمها ميرفت و هركسي هم نميتوانست، همانجا زير دستوپا له ميشد. اين رفتارها حالا مانند عذابي، وجدان احمد را آزار ميدهد اما ميگويد هيچ راهي ديگري وجود نداشت: «پشت سر من يك پيرمرد دست پسرش را ميگرفت و هي ذكر و يا حسين يا حسين ميگفت و آخر هم همانجا پايين رفت و مرُد. خفه شد. همين كنار ما بود. ما ميديديم كه آدمها ميميرند. دو خانم ديگر هم كنار دستمان مردند. آدمها كه ميمردند سياه ميشدند و اين چند جوان بسيجي هم ترسيده بودند و نميدانستند چه كاري كنند. من كه به آنطرف رسيدم بعد از چند دقيقه به هوش آمدم و ديدم دارند نردهها را باز ميكنند.» داربستي كه براي بازرسي مردم ايجاد شده بود، حدود 4۸ دقيقه بعد از حضور مردم در اين كوچه و قفلشدنشان، باز شد و جانهاي زخمي فراواني نجات پيدا كردند. كوچه بهشتي دو ساعت 12 ظهر روز سهشنبه حادثه را پشت سرگذارنده بود و همان چند متر ابتدای کوچه پر از كفش و لباس پاره شد. احمد نجات پيدا كرد و بهنام پاهايش شكسته شد، قفسه سينهاش آسيب ديده بود اما در بيمارستان نجات پيدا كرد.
+ نارضايتي از امدادرساني پس از حادثه
اگرچه رئيس اورژانس كرمان از رسيدگي به مصدومان در كمترين زمان ممكن به «شرق» ميگويد اما بهنام و احمد چندان رضايتي از امدادرساني ندارند. بهنام ميگويد: «الان نميتوانم كار كنم، يك قاشق كه غذا ميخورم قفسه سينهام درد ميگيرد. پاهايم هيچ حسي ندارد. 45 دقيقه اينجا بوديم و بعد کمکم داربست را باز كردند. يك پزشك لباس شخصي سيرجاني به ما تنفس دهانبهدهان داد و كمی جان گرفتيم. اينجا هیچکسی رسيدگي نميكرد. من را بيمارستان سيدالشهدا بردند. دو روز خانه جان ميدادم ولي بيمارستان رسيدگي درستي نداشت.» مشابه اين روايت را، مصدومان ديگري هم بيان ميكنند و از پزشكي با لباس شخصي ميگويند كه در اولين لحظات پس از بازشدن داربست، به ياري آنها شتافته و جانشان را نجات داده است. «حسین صادقی» هم یکی دیگر از مصدومان آن روز کوچه بهتشی ۲ است که یک هفته را در بیمارستان گذراند و پس از آن بای پایی شکسته راهی خانه شد. او درباره آن روز و آن دقایق فشار و قفلشدن روایت مشابهی را تعریف میکند: «من سالها ورزش کردم و همین ورزش من را از آن کوچه نجات داد. فقط میدانم که دستانم را به حالت ضربهدر مقابل قفسته سینه گذاشته بودم و سعی میکردم فشارها را کنترل کنم.» او میگوید داربست که باز شد زندگی دوباره را به چشم دید: «آن لحظه که میلهها را برداشتند انگار دوباره متولد شدم. نه فقط من که همه از مرگ برگشته بودیم. زیر دستوپایممان آدم بود. به آنطرف که رسیدم ناخواسته نقش بر زمین شدم. نفهمیدم چقدر زمان گذشت ولی بعد که به هوش آمدم داخل مدرسه بودم. مدرسهای داخل همان کوچه بود که عملا تبدیل به بیمارستان صحرایی شدهبود.» حسین ساعتی بعد از مدرسه به بیمارستان منتقل شد و در نهایت از این حادثه جان سالم بهدر برد. او میگوید که همه مقاومت و شانس او برای زندگی دوباره را نداشتند.
+ چند متر جلوتر از كوچه حادثه؛ نجات از طريق کتابفروشی
«پس از جانباختن 4 نفر در خيابان اصلي و هجوم موج جمعيت به سمت اولين كوچه، خيابان بهشتي همچنان قفل بود و گروهي با مرگ دستوپنجه نرم ميكردند»؛ اين روايت فردي است كه در کتابفروشی اين صحنه را به چشم ديده و فيلمهاي دوربین مداربسته مغازهاش هم صحت سخنانش را تاييد ميكند. آنطور كه «مصطفي» ميگويد کتابفروشی آنها روز حادثه و براي استفاده از برق باز بود. مقابل کتابفروشی حجلهای بزرگ با چندین بلندگو برپاشده بود که نیاز به برق داشت و از روز پیش از صاحب کتابفروشی خواهستند که کلید را در اختیار مسئولان برگزاری مراسم قرار دهد. آنطور که مصطفی میگوید پس از هجوم موج جمعيت، در اين کتابفروشی باز ميشود تا افرادي وارد شوند و از در ديگر خارج شوند. او ميگويد دهها نفر به همين شكل نجات پيدا كردند: «یکمرتبه ديدم درودیوار در حال لرزيدن است. صداي جيغ و ناله وحشتناك بود. در را كامل باز كرديم و عدهاي خود را به داخل انداختند. همینکه ميرسيدند، دراز ميكشيدند و نفس ميگرفتند.»
+ ما مهاجريم و نميتوانيم چيزي بخواهيم
حدود يك هفته از پس از جانباختن همسر و دختر «حشمتالله رحيمي»، خانهاش خلوت است؛ او به همراه برادر بزرگش با لباسي سياه داخل خانه نشسته و بچههایش مشغول بازياند. حشمتالله ميگويد: «تا هوا روشن است اینها خوباند اما شب که ميرسد هواي مادرشان را ميكنند. گريه ميكنند ولي ما هم كاري از دستمان برنميآيد. قسمت ما هم این بوده.» برادر بزرگ حشمتالله بحث را ادامه ميدهد و از علاقه همسربرادرش به قاسم سلیمانی ميگويد: «شب به ما زنگ زدند كه فردا ميرويم مراسم. گفتم حواستان باشد گفت سردار كه رفت ما ديگر مهم نيستيم. چه ميخواهد بشود مگر؟ از سردار كه بالاتر نيستيم. اينا همه خودجوش بود و هیچکس به اختيار خودش نبود. فاميل ما كه اینجور بود و بقيه را نميدانيم. خودجوش و بياختيار بودند. اختيارشان از دست رفته بود و قسمت بود.» مرگ مادر و دختر، اما زندگي اين خانواده را با مشكلات فراواني روبهرو كرده است و اين را حشمتالله ميگويد: «الان همه چي به هم ريخته است. مادرمان بياختيار است و هوش و حواس درستي ندارد و همهاش عروسش را صدا ميزند. ميگويد شما يك دانهتان هم به درد نميخورديد فقط عروسم. وضعيتمان خيلي خراب است.» خانواده آقاي رحيمي تا هشت سال پيش ساكن جيرفت بودند اما يك تصميم دولتي، محل زندگي حشمتالله را از دیگر اعضاي خانواده جدا كرد: «جيرفت منطقه ممنوعه است و ما افغانستانيها را مدرسه راه نميدهند. كارم صافكاري در جيرفت است و بچهها را اينجا آوردم كه بتوانند درس بخوانند، شايد ده سال ديگر وضعيت افغانستان بهتر شود. گفتم درس بخوانند و مثل خودم نشوند. از سال 90 ديگر جيرفت اجازه نمیدهد بچهها درس بخوانند. 4 تاشون درس ميخوانند ولي یکیاش را خدا ازم گرفت.» بازماندگان دهها نفر از جانباختگان حادثه كرمان، خواسته خود را شهيد اعلام كردن عزیز از دسترفته خود بيان ميكنند اما خانواده رحيمي كه در روزهاي گذشته بارها مسئولان استاني را از نزديك ديدهاند خواسته چنداني ندارند. برادر بزرگتر ميگويد: «مسئولان پيش ما هم آمدند و تلاش ميكنند. ديگر چيكار كنند؟ به اندازه خودشان تلاش ميكنند. چيز خاصي به ما نگفتند. بهاندازه تلاششان را كردند. اينكه كي مقصر بود يك بحث ديگر است و ما كه مهاجر هستيم اينجا دنبال اين چيزها نيستيم. نه دسترسي داريم و نه ميتوانيم كاري انجام دهيم و نه كاري ميخواهيم.»
+ با خانوادهاش رفت و ديگر برنگشت
«سعيد شمسي گوشكي» هم يكي از آن 62 نفر بود؛ عددي كه در روزهاي گذشته بارها صحت آن موردترديد قرار گرفت و حتي مسئولان مختلف هم اعداد متفاوتي را اعلام ميكنند. «عباس آميان» مدیرکل پزشکی قانونی استان کرمان اما مسئول اصلي اعلام اين موضوع است كه دراينباره به «شرق» ميگويد: «حدود 60 نفر بودند؛ 62-63 نفر بودند و فكر نميكنم تعداد جانباختگان بيشتر از آمار ما باشد.» سعيد يكي از همين اعدادي است كه رئيس پزشكي قانوني تعداد دقيق آنها را به خاطر ندارد. او 34 سال داشت، متاهل و پدر يك دختر 7 ساله به نام سما بود. خانواده سعيد با هم به اين مراسم رفتند اما در ورودي ميدان، زنان و مردان از هم جدا ميشدند و او هم از دختر و همسرش جدا شد. چند ساعت بعد اما خبر به مهدي، برادر سعيد، رسيد: «به موبايل سعيد زنگ ميزديم و جواب نميداد. بيمارستان به بيمارستان ميگشتيم كه يكي از آشنايان حدود ساعت 11-12 همان روز سهشنبه به من زنگ زد و گفت كاپشن و گوشي سعيد در بيمارستان است. بيمارستان شفا. رفتم و هرچه گشتيم در بیمارستان نبود. رفتيم در سردخانه بيمارستان شفا كه جنازهاش آنجا بود.» خانواده سعيد، دو روز بعد او را در كرمان به خاك سپردند و حالا دخترش هر روز سراغ پدرش را ميگيرد: «همين ديروز دختر سعيد به من گفت كه عمو، يعني من ديگر هيچوقت بابايم را نميبينم. تا سيرجان فقط گريه كرد اما كاري است كه شده و بايد كنار بياييم.» خانواده سعيد هم مانند دهها جانباخته اين مراسم، يك خواسته دارند و آن شهيد اعلام شدن سعيد است. مهدي دراينباره ميگويد: «بعد از مراسم تشييع، امامجمعه و خيلي از مديران كرمان اینجا آمدند. براي عرض تسليت آمدند و چيزي نگفتند. يكي دو بار از فرمانداري مدارك خواستند و برایشان برديم. گفتند قرار است كه هزينهاي براي کفنودفن پرداخت شود.» او ميگويد تاكنون مقصري اعلام نشده و حتي خبري از اعلام شهادت هم به آنها اعلام نشدهاست: «من كه نميتوانم برادرم را زنده كنم و نميتوانند هم او را زنده كند. با بيمسئوليتي اين اتفاق تلخ رخ داده و من ميخواهم فرزندش را تنها نگذارند. اينكه شهيد اعلام شوند. خودش كه رفت حداقل بچهاش پشتيبان داشته باشد.» این خواسته بخش مشترک خانواده تعداد زیادی از جانباختگان مراسم کرمان است؛ اینکه مقصر این حادثه مشخص و جانباختگان هم شهید اعلام شوند.
+ تعداد آمبولانس و امدادگر مناسب بود؟
در روزهاي سپريشده از حادثهاي كه دهها نفر را به ديار باقي فرستاد و صدها نفر را هم روانه بيمارستان كرد، بحث مقصر يا مقصران احتمالي چندان جدي مطرح نشد و حتي مسئولاني هم از بيتقصيري اجراكنندگان سخن به ميان آوردند. دراینبین اما تعدادي از مصدومان و حتي خانواده جانباختگان از كمتوجهي نيروهاي امدادي يا حضور نداشتن آنها ميگويند؛ موضوعي كه رئيس اورژانس كرمان آن را رد ميكند. «محمد صابري» دراینباره و در پاسخ به اینکه «پيش از حادثه چه كاري انجام داديد؟» به «شرق» ميگويد: «ما در تمام مسير آمبولانس چيده بوديم. در خيابان اصلي 26 آمبولانس چيده بوديم، 40 نفر پياده با كولهپشتي تجهيزات، با فاصله از خيابان و در لايه دوم 12 دستگاه آمبولانس چيده بوديم و در لايه سوم هم 13 دستگاه آمبولانس وجود داشت. كه آدرس آنها به اطلاع مردم رسيده بود. در همان نقطه دو دستگاه آمبولانس قرار داشت.» صابري ميگويد كه در لحظه حادثه، نزديك به محل بوده و حتي حدود 50 كودك هم در اولين دقايق به دو آمبولانس منتقل ميشوند: «قبل از آنکه تراكم شديد شود 40 نفر از بچهها را از دست مردم گرفتيم و داخل آمبولانسها برديم كه اگر اين كار نبود شايد الان تلفات 50 نفربيشتربود. تراكم جمعيت اجازه حضور نيرو بين مردم را نميداد و كسي نميتواند كمك كند. در لحظه اوليه همان 4 دستگاه آمبولانس و اتوبوس آمبولانس تعداد زيادي را به بيمارستان منتقل كردند.» اما آيا در زمان طلايي اين آمبولانسها و امدادگران به ياري مردم رسيدند؟
- چندان طول نكشيد. 4 آمبولانس و يك دستگاه اتوبوس آمبولانس كه بود و بعد هم بقيه رسيدند.
+ اين تعداد آمبولانس كم نبود؟
-نه. اگر بيشتر بود شايد حادثه بدتر میشد و آمبولانس جاي نيروهاي امدادي را پر ميكرد. حادثه شبيه سقوط يك اتوبوس به ته دره است كه تعداد زيادي جان دادند و هر چه تعداد آمبولانس بيشتر باشد كمكي نمیکند. اين حادثه بايد پيشگيري ميشد و نه درمان. همه تقريبا همان لحظات اول جان باختند و تمام.
+ ولي فيلمهايي هم هست كه نشان از كمبود نيرو دارد و يك نفر چندنفر را سيپيآر ميكند.
- سه چهار نفر را سيپيآر نميكند. يك نفر دارد سه چهار نفر فوتي را براي تسكين خانوادهها و تسلاي دل اطرافيان بررسي ميكند. اين افراد خفه شده بودند و بيشتر بودن نيروي اورژانس كمكي نميكرد.
+ شما ميگوييد كه تعداد نيرو و آمبولانس استاندارد و كافي بوده است؟
- بله كافي بوده است و كسي نبود كه بعد از كاهش جمعيت به دليل رسيدگي نشدن جان خود را از دست دهد.
+ از شما پيش از روز مراسم پيشنهادي خواسته نشد؟
- در جلسات بوديم ولي درنهايت آقايان تصميم گرفتند كه اين مسير انتخاب شود. اين كار بايد قبل از وقوع حادثه پيشگيري ميشد و بعد از وقوع واقعا راهي براي كنترل و كاهش تلفات وجود نداشت. اينكه فكر كنيد تعداد نيروهاي اورژانس كم بود و اگر بيشتر بود تلفات كمتر ميشد واقعا نادرست است.
+ چه اتفاقي بايد رخ ميداد كه انجام نشد؟
- مردم خودشان بايد رعايت ميكردند. وقتي با اين شدت و اين تراكم جمعيت بازهم فشار ميآورند همين ميشود.
+ ولي مردم ناخواسته در فضايي گير كردند و قفل شدند.
- نه مردم حركت كردند، مردم دو ساعت قبلش در همين ميان ايستاده بودند ولي حركت كرند و اين اتفاق رخ داد. مردم حركت نميكردند شايد يك نفر هم آسيب نميديد.
+ ولي قابل پیشبینی بود كه وقتي ماشين حامل پيكر برسد مردم هم حركت ميكنند.
- من اگر بودم حركت نميكردم. من اگر در آن جمعيت بودم حركت نميكردم. براي چه در اين تراكم جمعيت و با اين جمعيت حركت كنم؟ فقط حركت و هجوم جمعيت باعث اين اتفاق شد. آن لحظه فقط حركت نكردن جمعيت ميتوانست مانع حادثه شود.
+ ولي همه اين موارد قابل پيشبيني بود و بايد پیشبینی ميشد.
- بههرحال نميشود يك فرد يا نهاد خاص را بهعنوان مقصر عنوان كرد. اين در حيطه اختيارات من نيست. ولي چون هي ميپرسي بايد بگويم كه آن زمان، ديگر كاري نميشد انجام داد.
+ در این شرايط چه كاري بايد انجام داد؟
- نبايد فشار آورد و يا حركت كرد. نشستن يا پايين آوردن سر خطرناك است. برگشت به عقب يا هر كدام از اين موارد خسارات فراواني دارد.
یک روز پس از این گفتوگو که در کرمان و در دفتر رئيس اورژانس استان كرمان انجام شد، صابری در پیامی آمار دقیق جانباختگان را به این صورت اعلام میکند که «آمار فوتي پزشكي قانوني 57 نفر بوده كه 4 نفر هم در بيمارستان جان دادند كه 61 نفر شد و گويا جديدا هم يك فرد ديگر در بيمارستان جان باخته و آمار 62 نفر شده است.» پایان زندگی ۶۲ نفر و مصدومیت صدها انسان در سهشنبه فاجعهبار کرمان در حالی است که به گفته بسیاری از مردم و مسئولان استان کرمان، این میزان استقبال مردم از چنین مراسم قابل پیشبینی بود؛ پیشبینی نکردن این موضوع حالا بیش از هر چیز دیگر خانواده جانباختگان را آزار میدهد و آنها میگویند تلاش خود را برای معرفی مقصر اصلی حادثه ادامه خواهند داد. تعداد زیادی از این خانوادهها وضعیت اقتصادی مناسبی هم ندارند و شاید یکی از دلایل تاکید فراوان آنها بر شهید اعلامشدن جانباختگان به همین موضوع برمیگردد.