Show Menu
True Story Award 2023

پنهان خورند باده

در بازار زیرزمینی مشروب‌خوری ایران چه می‌گذرد؟

عکاسِ میان‌سال با لباس راحتی در آشپزخانه ایستاده و چوب‌پنبه‌ها را از دهن بطری‌های قدیمی بیرون می‌کشد و روی صفحه‌ی کابینت می‌چیند. لگنی پلاستیکی کف آشپزخانه است و کنارش هم دبه‌ی سفید بیست لیتری که بوی تند عرق از آن بیرون می‌زند. سر شب است و نور سفیدی آشپزخانه را روشن کرده است. دوستِ عکاس میان‌سال، دو هفته‌ی قبل از زوریخِ سوئیس به تهران برگشته، دوزانو کف آشپزخانه نشسته و عرق‌ها‌ را بطری می‌کند. مردی‌ست با موهای کم‌پشت، صورت پُر و پوست سبزه. در زوریخ برای مطبوعات نقد فیلم می‌نویسد و سالی دو بار به تهران می‌آید تا سری به خانواده و دوستانش بزند. فردا شب مهمانی دوستانه‌ای در خانه‌ی او برگزار می‌شود و بطری‌ها قرار است برای آن‌جا آماده شوند. مردِ زوریخی به هر کدام از بطری‌های خش‌داری که عکاس میان‌سال دستش می‌دهد با وسواس نگاه می‌کند و بدون معطلی کنارشان می‌گذارد. عکاس میان‌سال تشر می‌زند «بریز لامصب. این‌طوری که جلو می‌روی دیگر بطری‌ای نمی‌ماند.» و خودش قیف پلاستیکی را از دستش می‌گیرد، روی زمین می‌نشیند و عرق‌ها را بطری می‌کند. بطری‌ها به چشم مردِ زوریخی کثیف‌اند و نمی‌شود در آن‌ها عرق ریخت. اما عکاس میان‌سال می‌گوید «عرق خودش نجس است.» او در خانواده‌ای مذهبی متولد شده و با آموزه‌ها و باورهای اسلامی به‌خوبی آشناست. از حلال و حرام‌ها خبر دارد. حتی می‌داند پدر سالخورده‌اش نباید از باده‌‌نوشی او بویی ببرد، چون باعث رنجشش می‌شود.

پنهان خورند باده*
در بازار زیرزمینی مشروب‌خوری ایران چه می‌گذرد؟


عکاسِ میان‌سال با لباس راحتی در آشپزخانه ایستاده و چوب‌پنبه‌ها را از دهن بطری‌های قدیمی بیرون می‌کشد و روی صفحه‌ی کابینت می‌چیند. لگنی پلاستیکی کف آشپزخانه است و کنارش هم دبه‌ی سفید بیست لیتری که بوی تند عرق از آن بیرون می‌زند. سر شب است و نور سفیدی آشپزخانه را روشن کرده است. دوستِ عکاس میان‌سال، دو هفته‌ی قبل از زوریخِ سوئیس به تهران برگشته، دوزانو کف آشپزخانه نشسته و عرق‌ها‌ را بطری می‌کند. مردی‌ست با موهای کم‌پشت، صورت پُر و پوست سبزه. در زوریخ برای مطبوعات نقد فیلم می‌نویسد و سالی دو بار به تهران می‌آید تا سری به خانواده و دوستانش بزند. فردا شب مهمانی دوستانه‌ای در خانه‌ی او برگزار می‌شود و بطری‌ها قرار است برای آن‌جا آماده شوند. مردِ زوریخی به هر کدام از بطری‌های خش‌داری که عکاس میان‌سال دستش می‌دهد با وسواس نگاه می‌کند و بدون معطلی کنارشان می‌گذارد. عکاس میان‌سال تشر می‌زند «بریز لامصب. این‌طوری که جلو می‌روی دیگر بطری‌ای نمی‌ماند.» و خودش قیف پلاستیکی را از دستش می‌گیرد، روی زمین می‌نشیند و عرق‌ها را بطری می‌کند. بطری‌ها به چشم مردِ زوریخی کثیف‌اند و نمی‌شود در آن‌ها عرق ریخت. اما عکاس میان‌سال می‌گوید «عرق خودش نجس است.» او در خانواده‌ای مذهبی متولد شده و با آموزه‌ها و باورهای اسلامی به‌خوبی آشناست. از حلال و حرام‌ها خبر دارد. حتی می‌داند پدر سالخورده‌اش نباید از باده‌‌نوشی او بویی ببرد، چون باعث رنجشش می‌شود.
عکاسِ میان‌سال وقتی 23 سال داشت برای کاری به مسکو سفر کرد و آنجا برای اولین بار الکل نوشید. اما حالا چیزهای کمی از آن لحظه به یاد دارد. «فقط می‌دانم چهار پنج نفر بودیم. دور یک میز نسبتاً بزرگ. روس‌ها داشتند می‌خوردند و من با خودم گفتم چرا من نخورم. خُب راستش از قبل هم تصمیم گرفته بودم بخورم. اما با گیلاس سوم پاتیل شدم و رفتم روی میز و شروع کردم به رقصیدن.» هنوز از آن شب با هیجان یاد می‌کند و موقع حرف زدن دست‌هاش را تکان می‌دهد و گاهی زیر خنده می‌زند. مسکو نگاهش را به الکل تغییر داد و در باورهاش ترک انداخت. اما تا سال‌ها تصمیم گرفت خویشتن‌داری کند، چون تازه ازدواج کرده بود و نمی‌خواست تصور همسرش را نسبت به عقایدش به هم بزند. سه سال طول کشید تا همه‌چیز تغییر کند. بعد از آن، شراب سر از زندگی مذهبی او درآورد و به گفته‌ی خودش، حال‌وهوای دیگری به آن داد. این بار همه‌چیز از یک پیشنهاد شروع شد، پیشنهادی که قانون برای آن «حد» در نظر گرفته است. اواخر تابستان دوستش او را دعوت کرد تا با هم انگور بخرند و کنار هم شراب درست کنند. می‌گوید «قبول کردم، چون دلم می‌خواست یاد بگیرم.» خیلی زود کنارش یاد گرفت چگونه انگورهای مرغوب را در بازار میوه ‌و تره‌بار تشخیص بدهد، چگونه آن‌ها را دور از چشم پلیس و همسایه‌ها به خانه منتقل کند و چگونه آن‌ها را با تأنی و صبوری تبدیل به شراب کند. هنوز هم عاشق چیزهایی‌ست که خودش درست می‌کند. انگشت‌هایش را به هم می‌مالد و می‌گوید «شبیه آشپزیه.» ‌حالا حدود بیست سال است که شراب درست می‌کند. او میانه‌ای با مشروبات سنگین ندارد و دلش می‌خواهد با شراب‌خواری صرفاً چند ساعتی را دور از هیاهوی روزمره بگذارند. می‌گوید آن اوایل صرفاً برای شادی و لذت شراب می‌خورد ولی حالا پای انگیزه‌ی دیگری در میان است: «فراموش کردن مصائب روزمره.»
شراب‌خواری در اسلام حرام است. در قرآن به صراحت از مؤمنان خواسته شده از آن دوری کنند و در جایی هم گفته شده شراب باعث دشمنی و کینه‌ورزی بین مؤمنان می‌شود. اما این نوشیدنی «پلید»، کم و بیش در جامعه‌ی اسلامی حضور دارد و در ادبیات فارسی هم انعکاسی وسیع پیدا کرده است، طوری‌که شعر فارسی را سرشار کرده از شادخواری و شادنوشی. اما این هشدار هم وجود دارد که آن را باید پنهانی خورد: «دانی که چنگ و عود چه تَقریر می‌کنند؟ ـ پنهان خورید باده که تَعزیر می‌کنند»
در ایرانِ امروز شراب را غالباً در جمع‌های دوستانه می‌خورند، چون تربیت سنتی و عرفی اغلب خانواده‌ها آن را بر نمی‌تابد و نجس می‌داند. حتی گاهی آن را «نجسی» می‌خوانند. اما برخی خانواده‌ها هم هستند که اعضایشان به‌رغم تفاوت‌های اعتقادی و دینی کنار هم زندگی می‌کنند و از شراب‌خواری سر میز غذا ابایی ندارند.
مشاور حقوقیِ میان‌سال سه روز در هفته به یک مرکز مشاوره در شمال تهران می‌رود و به زنان خانه‌دار مشاوره‌ می‌دهد. او روسری گلدار سر می‌کند، عمدتاً مانتوی روشن می‌پوشد و در خانواده‌‌ای پرجمعیت در شمال‌ غرب تهران زندگی می‌کند. می‌گوید مادرش زنی مذهبی‌ و نماز‌خوان است اما پدرش درست نقطه‌ی مقابل مادرش قرار دارد. پدر سال‌هاست در یک ویلای روستایی شراب درست می‌کند و آخر هفته‌ها که همه‌ی خانواده‌ سر میز شام حاضر می‌شوند همراه دو دختر دیگرش شراب می‌خورند. مشاور حقوقی می‌گوید تصوری از مزه‌ی شراب ندارد و ترجیح می‌دهد تا پایان عمر از آن دوری کند. او و خواهرانش هنوز ازدواج نکرده‌اند و با پدرومادرشان زندگی‌ می‌کنند. مشاور حقوقی درست مثل مادرش زنی مذهبی‌ست. نماز می‌خواند، روزه می‌گیرد، دعا می‌خواند و حجاب را به بی‌حجابی ترجیح می‌دهد.
ـ نشستن سر میز شراب‌خواری اذیت‌کننده نیست؟
مشاورِ حقوقی توضیح می‌دهد که آن‌ها از بچگی یاد گرفته‌اند به عقیده‌ی هم احترام بگذارند و قضاوت را به خداوند بسپارند. می‌گوید «قرار نیست دیگران را همراه خودم به بهشت ببرم.» و بلافاصله زیر خنده می‌زند و تصحیح می‌کند که اطمینان ندارد جای خودش هم بهشت باشد. تأکید می‌کند که در خانواده‌ی آن‌ها شراب برای مستی نوشیده نمی‌شود و کسی هم فراتر از ظرفیت خود نمی‌رود. یکی از خواهرانش سرش را به نشانه‌ی موافقت تکان می‌دهد. دختری‌ست در پایان جوانی، با صورتی خنده‌رو و موهایی شرابی. گیلاسش را به گیلاس پدر می‌زند و می‌گوید «همدیگر را به زحمت نمی‌اندازیم.» می‌گوید در جامعه‌ خیلی چیزها ممنوع است ولی وقتی می‌بیند در خانه‌ی آن‌ها کسی پنهان‌کاری نمی‌کند تا حدی احساس خرسندی می‌کند.
قانون، مجازات‌هایی برای مشروب‌خوری در نظر گرفته است: شلاق و جریمه و زندان. اما آمارهای رسمی و غیررسمی نشان می‌دهد سالانه ده‌ها میلیون لیتر مشروب در ایران مصرف می‌شود. سال‌ها پیش یکی از نمایندگان وقت مجلس شورای اسلامی صحبت از مصرف 200 میلیون لیتر در سال کرده بود. اما ایرانِ امروز هنوز نمی‌داند با پدیده‌ی مشروب‌خوری چه‌طور تا کند. نادیده‌اش بگیرد و از کنارش عبور کند یا همچنان سرکوبش کند و مجازاتش کند؟
هیچ آماری در این زمینه وجود ندارد، ولی شواهد و قرائن نشان می‌دهند که پدران سخت‌تر زیر بار تجربه‌های مشروب‌خوری فرزندان خود می‌روند. شاعری در آستانه‌ی میان‌سالی به یاد می‌آورد که در یکی از نیمه‌شب‌های تابستانی برادر کوچک‌ترش را درازبه‌دراز پشت در خانه پیدا کرده بود و فوراً بوی الکل را از دهان نیمه‌بازش تشخیص داده بود. «می‌ترسیدم اتفاق جبران‌ناپذیری افتاده باشد. مادرم از سرشب نگران تأخیر برادرم بود و در نهایت از قضیه خبردار شد و سراسیمه آمد دم در.» خانه‌ی آن‌ها در روستایی کوچک در جنوب ایران بود و درمانگاه شبانه‌روزی حدود 12 کیلومتر با خانه‌ی آن‌ها فاصله داشت. آن‌جا کنجکاوی مردم امری عادی به حساب می‌آمد و اگر خبردار می‌شدند برای پدر مذهبی خانواده می‌توانست گران تمام شود. پدر خانواده، آن لحظه، ترجیح می‌‌داد پسرش در همان حال بمیرد ولی آبروی چند ساله‌اش حفظ شود. آن شب بحثی سر بُردن و نبردن برادر کوچک‌تر به درمانگاه درگرفت. پدر معتقد بود که او را باید در خانه نگه دارند، چون ماشینی نداشتند و پدر زیر بار نمی‌رفت که از همسایه‌ها کمک بگیرند. شاعر میان‌سال می‌گوید «کافی بود در خانه‌ی یکی از آن‌ها را بزنیم تا همه خبردار شوند.» در نهایت، او تصمیم گرفت موضوع را با دوستش در میان بگذارد و از او بخواهد رازدار باشد. می‌گوید «دوستم پیکان داشت و چاره‌ی دیگری نداشتیم.» و ساعتی بعد همگی در راه درمانگاه بودند: پدر و مادر و شاعر میان‌سال و برادر کوچک‌تر.
برادرِ ناهشیار روی صندلی‌های عقب مرتب هذیان می‌گفت و با حرف‌های نامربوط خشم پدر را برمی‌‌انگیخت. «پدرم فقط نگران آبروریزی بود. هر لحظه ممکن بود کسی ما را در آن وضعیت ببیند.» اما شاعر میان‌سال می‌گوید در درمانگاه همه‌چیز خلاف انتظارشان رقم خورد و هیچ بازخواستی در کار نبود. «نه شماتتی بود، نه تحقیری، نه نفرینی.» حتی پزشک معالج مرتب شوخی می‌‌کرد تا بتواند روحیه‌ی ازدست‌رفته‌ی برادر کوچک‌تر و خانواده‌ی مضطربش را احیا کند. «اما هیچ نمی‌دانم اگر آن شب پزشکی سختگیر در درمانگاه بود چه اتفاقی می‌افتاد؟»
پرسش او را پزشکان اورژانس می‌توانند پاسخ دهند.
پزشکِ میان‌سال می‌گوید اصلاً نمی‌توان پیش‌بینی کرد. او زنی‌ست سرخوش و متعهد. دو دهه در مراکز بیمارستانی و پزشکی قانونی خدمت کرده و تجربه‌های فراوانی از مواجهه با کسانی دارد که در اثر مصرف الکل دچار مسمومیت شده‌اند. می‌گوید «در بیمارستان‌ها غالباً برخورد بدی با این افراد می‌کنند.» ‌نمونه‌ا‌ی که هنوز در خاطر داشت پسر جوانی بود با چشم‌های افتاده و صورت رنگ‌پریده. سطح هوشیاری پایینی داشت و دوستانش ـ که احتمالاً هم‌پیاله‌های او بودند ـ مضطرب و هراسان همراهی‌اش می‌کردند. همه‌ی علائم نشان می‌دادند الکل حسابی جذب خونش شده است: تهوع، تلوتلو، بی‌قراری و‌ حرارت بالا.
ـ اورژانس با او چگونه تا کرد؟
«ما به وضعیتش رسیدگی کردیم و مرخصش کردیم.» اما اعتراف می‌کند که در این موقعیت‌ها خیلی چیزها به رئیس بیمارستان بستگی دارد. «یادم است در بیمارستانی دولتی کار می‌کردم و یک روز رئیسش عوض شد. رئیس جدید دستور داد هر وقت مسموم الکلی به بیمارستان تحت ریاستش آوردند اول درمانش کنیم و بعد از پایداری وضعیتش، موضوع را به پلیس اطلاع دهیم.» و این کاری‌ست که مقامات قضایی و انتظامی تحسینش می‌کنند. اما پزشک میان‌سال تایید می‌کند که بیمارستان‌های زیادی، دست‌کم در تهران و دیگر شهرها از این کار پرهیز می‌کنند و بیمار را مرخص می‌کنند. «کار ما درمان است، فارغ از باور آدم‌ها.» اما نمی‌تواند تبعیض جنسیتی را در این جور موقعیت‌ها انکار کند. می‌گوید چندین بار شاهد برخورد تحقیرآمیز پزشک‌های شب با زنانی بوده که در اثر مصرف الکل دچار مسمومیت شده‌ بودند. «همکارانم با کلماتی زننده با آن‌ها برخورد می‌کردند.» او حتی به یاد می‌آورد که یک شب همکارانش مرتب به زنی یادآوری می‌کردند که چه کیفری در انتظارش است.
ـ قبح باده‌‌نوشی همه‌جا یکسان است؟
پزشکِ 50 ساله به تجربه‌های شخصی خودش‌ استناد می‌کند، به شرم‌ها، به شماتت‌ها و تحقیرها. تأکید می‌کند که در تهران و رشت قبح کمتری دارد و در اغلب شهرهای دیگر به‌قدری زننده است که به سادگی نمی‌شود پاکش کرد، چون بیش از هر چیز پای آبروی خانواده‌های مذهبی وسط است. در شهرهای کوچک‌تر مشروب‌خوری فقط قبیح نیست، نجس است و مشروب‌خور را لایق سرزنش و درشت‌گویی می‌دانند. مسمومِ الکلی را شایسته‌ی رهایی از درد نمی‌دانند و حقش می‌دانند که درد را احساس کند و در مواردی حتی مرگ را با چشم ببیند. اما مسمومِ مواد مخدر را شایسته‌ی ملامت کمتری می‌دانند، چون از نظر آن‌ها او یک بیمارِ خطاکار به حساب می‌آید و باید درمانش کرد.
به‌رغم همه‌ی مجازات‌های پیدا و ناپیدا، گاهی مشروب می‌تواند سرسخت‌ترین آدم‌ها را وسوسه کند، حتی محتسبان تیز را و حتی مأموران سخت‌کوش را. نمونه‌ی آن اتفاقی است که تابستان پنج سال پیش در یکی از شهرهای استان قزوین افتاد. آن شب مأموران بعد از ضبط مشروب‌ها خودشان را مهمان کردند، ولی ظاهراً زیاده‌روی یا بی‌تجربگی همه‌چیز را خراب کرده بود. پزشکِ میان‌سال که آن وقت‌ها در اورژانس آن شهر کار می‌کرد شاهد ماجرا بود. او می‌گوید یک شب عده‌ی نسبتاً زیادی را با علائم مسمومیت الکلی به اورژانس آوردند. «از موارد مسمومیت الکلی یا مستی دست‌جمعی کم نبود و شب‌ها به این جور موارد برخورد می‌کردیم. اما آن شب یکهو همه‌ی آن مامورها را با هم آوردند و کل اورژانس را قُرق کردند.» او برخورد کادر درمان آن‌جا را با مسمومیت‌های الکلی همیشه تلخ و گزنده دیده است. اما آن شب متوجه می‌شود مسموم‌ها همگی مأمورند. «اول هیچ نفهمیدم و وقتی درمان‌شان را شروع کردیم یواش‌یواش از رفتار و حرف‌هاشان پی به ماجرا بردیم.» وسوسه‌ی مشروب غلبه کرده بود و متأسفانه زیاده‌روی در مصرف، آن‌ها را دچار مسمومیت‌ کرده بود. می‌گوید «تا نزدیک صبح طول کشید تا به وضعیت پایدار برسند. اغلب‌شان هذیان می‌گفتند و نیمه‌هشیار بودند.» دم صبح وقتی لحظه‌ی ترخیص رسید از پشت پنجره مینی‌بوسی را در محوطه‌ی بیمارستان دید که همه‌ی مسموم‌ها را سوارش کردند و بردند. «حالتی شبیه بازداشت داشت.»
مشروب‌خوری ـ حتی اگر پنهانی باشد ـ می‌تواند یک روز دردسر درست کند. ممکن است همسایه‌‌ای قانونمند و وظیفه‌شناس تصمیم بگیرد مهمانی شما را به پلیس گزارش بدهد و از آن‌ها بخواهد بدون هیچ ملاحظه‌ای به وظیفه‌‌شان عمل کنند. یا ممکن است پلیس در گشت‌زنی‌های خود شما را متوقف کند و بخواهد دهان‌تان را باز کنید و ها کنید. درست مثل اتفاقی که برای «آقای بلاگر» افتاد. او می‌گوید نیمه‌شبِ اوایل مرداد حوالی پارک‌وی در حال رانندگی بود که پلیس او را متوقف کرد و لباس‌شخصی‌ها بلافاصله دور ماشینش را گرفتند و همان‌جا تست الکل گرفتند. آقای بلاگر، عنوانی که دوست دارد خودش را با آن معرفی کند، برای بار اول چنین صحنه‌ای را می‌دید. برنامه‌نویس است و آن شب از محل کارش به خانه برمی‌گشته است. آن لحظه فقط احساس ترس و نگرانی داشت، چون هیچ نمی‌دانست چه چیزی در انتظارش است. فکر بازداشت دهانش را خشک کرده بود. او تأکید می‌کند قیافه‌ی غلط‌اندازی دارد و احتمال می‌دهد همین مأموران را به تردید انداخته باشد. لحظه‌ای بعد وقتی نتیجه‌ی منفی آزمایش را به اطلاعش رساندند اجازه پیدا کرد صحنه را ترک کند. او اگر متهم می‌شد همزمان مرتکب دو جرم شده بود: شُرب خَمر و رانندگی در حالت مستی. اما از آن موقع سؤالی در ذهن «آقای بلاگر» شکل گرفت: آیا چنین چیزی مرسوم است؟
پلیس می‌گوید گشت‌زنی‌های محسوس و نامحسوس از وظایف اصلی و تخطی‌ناپذیرش به حساب می‌آید. و در همین گشت‌زنی‌ها ای بسا مهمانی‌های زیادی کشف شود که در آن‌ها مشروب نوشیده می‌شود. درست مثل مهمانی عکاسِ میان‌سال. هشت سال پیش وقتی عکس‌هایش برنده‌ی جایزه‌ای معتبر شد تصمیم گرفت مهمانی مفصلی تدارک ببیند و چهره‌ها‌ی سینمایی و هنری را به خانه‌اش دعوت کند. «آن شب همه‌چیز داشت خوب پیش می‌رفت. بازیگرها، نقاش‌ها، نویسنده‌ها و کلی مهمان دیگر داشتند با هم می‌گفتند و می‌خندیدند. داشت به همه خوش می‌گذشت.» اما آن شب دو نفر از مهمان‌ها که سر بالکن رفته بودند متوجه گشت‌زنی پلیس در کوچه شدند. آن‌ها خطر را احساس کردند و احساس‌شان را به بقیه اطلاع دادند. «چند دقیقه نگذشت که پلیس زنگ زد.» مهمان‌ها قید لباس‌های آویزان به چوب‌رختی را زدند و فرار کردند. لباس‌های زیادی هم اشتباهی برداشته شد. عکاس میان‌سال می‌گوید «همه‌شان شناخته‌شده بودند و به‌نظرم بهترین کار را کردند. باید جیم می‌شدند. نه برای خودشان خوب بود نه برای پلیس.» خودش هم بلافاصله مشروب‌ها را در باغچه خالی کرد و با صورتی افشاگر پیش مأموران رفت. «بالاخره میزبان بودم و باید جواب می‌دادم. اما تصمیم گرفتم با آن‌ها روراست باشم. چند دقیقه‌ای مذاکره کردیم و هر دو متوجه شدیم که واقعاً قابل حل است. کارمان به چانه‌زنی کشید و در نهایت با 100 دلار پرونده را بستیم.» در مدتی که عکاس میان‌سال با مأموران مذاکره می‌کرد مهمان‌ها محله را ترک کرده بودند. «مهمان‌ها از فردا شروع کردند به پس فرستادن لباس‌ها. آن شب هر که هر چه دم دستش آمده بود پوشیده بود و فلنگ را بسته بود.» لباس‌های زیادی در نهایت جمع شد و هیچ‌وقت هم دست صاحب‌شان نرسید. «فردا وقتی داشتم از کوچه رد می‌شدم دیدم گیلاس‌ها کنار جدول‌ها و دیوارها رها شده‌اند.»
روزنامه‌نگاری در آستانه میان‌سالی تجربه‌ی دیگری در مواجهه با مأموران دارد. او تا چند سال پیش عادت داشت شب‌های‌ کریسمس را کنار شاعری شناخته‌شده بگذراند. در خانه‌ا‌‌ی حوالی خیابان کریمخان. «آخر شب ‌وقتی داشتم خانه‌ی استاد را ترک می‌کردم یک بطری هم بهم داد.» اما هیچ فکر نمی‌کرد دردسری در راه باشد، چون هر سال همین هدیه‌ی ممنوعه را از او می‌گرفت. شبی سرد و خلوت بود. در تاریکی آخر شب باید آن را در ماشینش جاسازی می‌کرد. «داشتم همین کار را می‌کردم» و همین که درِ صندوق را بست سروکله‌ی پلیس پیدا ‌شد و مجبورش کرد درِ صندوق را یک بار دیگر باز کند. خیابان کریمخان آن وقت شب غرق سکوت و نورهای زردی بود که تیرهای چراغ برق روی آسفالت می‌ریختند. لحظه‌ای بعد روزنامه‌نگار میان‌سال همراه پلیس به خانه‌ی شاعر برگشتند تا پلیس ادعای او را راستی‌آزمایی کند که گفته بود بطری متعلق به شاعر است نه او. شاعر هم تایید کرد که بطری متعلق به اوست. او به این سؤال‌ها عادت داشت. اما وقتی از پله‌های خانه‌ی او پایین آمدند روزنامه‌نگار میان‌سال متهم ‌شد به نگهداری مشروب. اتهامی روشن با مجازاتی معلوم. او می‌گوید پلیس پیشنهاد داد کار را سخت نکنیم. مذاکره را در سرمای پایان شب شروع کردند و در نهایت مجبور شدند از کریمخان تا جنت‌آباد ترک موتور به خانه‌ی روزنامه‌نگار میان‌سال بروند. «پول کافی همراهم نبود و سه‌نفری ترک موتور رفتیم طرف خانه‌ام. بهشان 150 هزار تومان دادم.» و تأکید می‌کند که آن سال مبلغ درشتی بود.
ـ چرا با شاعر کاری نداشتند؟
ارمنی بود. قانون فعلی ایران، مشروب‌خوری را برای غیرمسلمان‌ها در مواردی مجاز می‌داند و اگر از آن‌ها تخطی نکنند کیفری در انتظارشان نخواهد بود. مثلاً نمی‌توانند به «مصرف مسکر» تظاهر کنند، وگرنه درست مثل مسلمان‌ها محکوم به حد می‌شوند. لازمه‌ی مشروب‌خوری این است که اول آن را درست کنند و آن‌ها می‌توانند در خانه‌های خود مشروب درست کنند. اما ماجرا به همین سادگی هم نیست، چون در مواردی که کار به بازداشت بکشد باید ثابت کنند انساب‌شان غیرمسلمان بوده‌اند و دین‌شان در نسل‌های اخیر تغییر نکرده است. درست مثل اتفاقی که برای مرد رودباری افتاد. مدتی پیش او را در رودبار به جرم نگهداری 125 لیتر مشروب بازداشت کردند و به دادسرا بردند. زرتشتی بود، یعنی دینی داشت که قانون اساسی ایران به پیروانش اجازه داده «در احوال شخصی و تعلیمات دینی طبق آیین خود عمل کنند.»
در دادگاه اوراق هویتی او و خانواده‌اش را بررسی کردند تا اطمینان حاصل کنند انسابش نیز زرتشتی بوده‌اند و در نهایت برای قاضی محرز شد. او بعد باید ثابت می‌کرد که مشروب‌ها را صرفاً برای خودش و خانواده‌اش درست کرده و تصمیمی برای فروش آن نداشته است. روند زمان‌بری بود. هیچ گزارشی در پرونده‌ی او نبود که نشان دهد در کوچه‌ها و خیابان‌ها مشروب خورده یا در معابر مستی کرده است. همه‌چیز در خلوت بوده است. چند روز بعد، متهم تبرئه شد و قاضی حکم داد مشروب‌های ضبط‌شده را به متهم پس بدهند.
اظهارات مشروب‌خورها نشان می‌دهد که مشروب ارمنی‌ها طالبان عمده‌ای دارد. و همین غیرمسلمان‌ها را در موارد فراوانی سوق داده که از اسم‌های ارمنی، آشوری و حتی زرتشتی استفاده کنند: گارنیک، آلبرت و...
ـ چرا از اسم‌های ارمنی استفاده می‌کنند؟
یک آشوری می‌تواند به این پرسش جواب بدهد. او زنی‌ست اقتصادخوانده و کارمند بانک. می‌گوید دلیلش خیلی ساده است: اعتماد. و توضیح می‌دهد که مردم به عرق ارمنی اعتماد دارند و همین مسئله باعث شده ساقی‌های غیرارمنی خودشان را ارمنی جا بزنند تا پول بیشتری به دست بیاورند. تفاوت قیمت‌ها چیزی بین 20 تا 30 درصد است. زن آشوری به‌صراحت از این رفتار دلخور است و آن را غیرمنصفانه می‌داند. می‌گوید مشاهیر تأثیرگذاری در هنر و ادبیات و سینمای ایران کار کرده‌اند که ارمنی و آشوری بوده‌اند، ولی وقتی ساقی‌ها برای سودجویی نام‌های ارمنی را جعل می‌کنند جامعه‌ی ارمنی را تقلیل می‌دهند به مشروب. ماجرا از سال 1357 شروع شد. بعد از انقلاب اسلامی، خریدوفروش مشروب برای مسلمان‌ها و غیرمسلمان‌ها ممنوع شد. اما غیرمسلمان‌ها با استناد به استثنایی که قانون مجازات اسلامی برای‌شان قائل شد اجازه پیدا کردند در خانه‌های خود عرق درست کنند. کار آن‌ها نه فقط قانونی شد که شواهد و قرائن نشان می‌دهد از کیفیت بالاتری هم برخوردار شد. زن آشوری با قاطعیت اضافه می‌کند چیزی که آن‌ها درست می‌کنند با همه‌ی احترامی که برای مسلمان‌ها قائل است، قابل‌ اعتمادتر است. بعدها حتی یک تجربه‌ی تلخ او را به این نتیجه رساند که دور ساقی‌های غیرارمنی را خط بکشد و چیزی به آن‌ها سفارش ندهد. ماجرا برمی‌گشت به سفر 10 سال پیش، وقتی که در مسیر جواهرده، روستایی در شمال ایران، تصمیم گرفته بود از مردی روستایی عرق بخرد. او تایید می‌کند آن بار از کیفیت چیزی که دستش دادند راضی بود، طوری‌که سال بعد هم وقتی گذرش به آن‌جا ‌افتاد باز تصمیم ‌گرفت از مرد روستایی مشروب بخرد. «صرفاً به هوای اینکه دوباره همان کیفیت را دستم می‌دهد.» اما آن بار کارش به درمانگاه ‌کشید. با تأسف می‌گوید «تا چهار روز تمام بدنم فلج بود و نمی‌توانستم حرکت کنم.» هنوز خاطره‌ی آن تقلب روی صورتش نمایان است. او به همکارانش حق می‌دهد که گاهی تماس بگیرند و از مشروب‌های ارمنی سراغ بگیرند. اما او نمی‌تواند به آن‌‌ها کمکی کند.
ـ چرا؟
ـ بازار دیگر دست ارمنی‌ها نیست و سخت می‌توان ارمنی یا آشوری‌ای را پیدا کرد که عرق درست کند.
حساسیت همکاران زن آشوری می‌تواند منطقی و به‌جا باشد، وقتی پای مرگ و زندگی در میان باشد. هیچ آمار رسمی از تلفات و آسیب‌دیده‌های مشروبات تقلبی در دسترس نیست. مقامات رسمی صرفاً می‌گویند سالی دست‌کم 120 نفر بر اثر نوشیدن مشروبات تقلبی جان می‌دهند و هزاران نفر مسموم می‌شوند. آن‌ها می‌گویند صدها نفر از بین این‌ها باید برای همیشه با عوارض جبران‌ناپذیری مثل کوری یا معلولیت زندگی کنند. و اغلب قربانی‌ها کسانی‌اند که با الکل متانول یا الکل چوب مسموم می‌شوند.
این همان نوشیدنی مرگباری‌ست‌ که 30 سال پیش جمعی را در لواسان، یکی از شهرهای خوش‌ آب‌وهوای نزدیک تهران، به کام مرگ کشاند. تنها بازمانده‌ی آن‌ جمع مردی‌ست سالخورده، مردی نابینا و کم‌حرف. هنوز هم خوب به یاد دارد که هفت نفر بودند و برای شادی چندساعته دور هم جمع شدند و ساعتی بعد همه‌چیز رنگ عزا به خود گرفت. نیمه‌ی دهه‌ی 70 بود. آن وقت‌ها فقط 40 سال داشت و کنار همسر و سه فرزندش سرگرم زندگی بود. علاقه‌ای ندارد درباره‌ی آن روز حرفی بزند. مردی‌‌ست با موهای سفید و نگاهش را مرتب به دیوار می‌کوبد. او دوست دارد به لطفی اشاره کند که دوستان نزدیکش بعد از آن ماجرای مرگبار در حقش کردند. «ما را تنها نگذاشتند.» در آن روز چند نفر از دوستان نزدیک مرد مردند، به دلیل نوشیدن مشروب تقلبی، خودش نابینا شد و کمک‌های مالی و حمایت‌های دوستان باقی‌مانده هزینه‌های زندگی‌اش را تامین کرده است.
سه دهه از آن روز می‌گذرد و هنوز مشروبات الکی در ایران قربانی می‌گیرد. این بار اردیبهشت 1401 است. مردی در یک شهر کوچک جنوبی از دنیا رفت و همسرش هم نابینا شد. آن‌ها دو فرزند خردسال داشتند. زن وقتی از شب ماجرا حرف می‌زند هنوز هم در شوک است. آن شب مهمان‌ها را تازه بدرقه کرده بودند و گرما هنوز در هوا غوطه‌ور بود. او به یاد می‌آورد که بچه‌ها را مثل در اتاق‌شان ‌خواباند و خودش را برای استراحت آماده ‌کرد. درست کاری که هر شب می‌کرد. اما آن شب او و همسرش تصمیم گرفتند قبل از خواب قدری مشروب بخورند.
ـ از کجا آن را خریده بودید؟
زن احتمال می‌دهد شوهرش آن را از ساقی ناآشنایی خریده باشد یا دوستی آن را به مناسبتی که او از آن بی‌اطلاع است هدیه داده باشد. وقتی به رختخواب ‌رفتند زن احساس کرد چشم‌هایش تار می‌بینند و لامپ اتاق‌خواب هم کم‌نور شده است. مرد همه‌چیز را طبیعی می‌داند و به او اطمینان می‌دهد که تاری چشم‌ها از عوارض الکل است و تا فردا همه‌چیز روبه‌راه می‌شود. موقع اذان صبح، تحمل زن تمام ‌شد و تلوتلوخوران خودش را به در خانه‌ی همسایه ‌رساند. احساس بدی داشت. از همسایه خواهش کرد آن‌ها را به بیمارستان برساند. ساعتی بعد زن و مرد در اورژانس بیمارستان منتظر نشسته بودند که مرد جوان یکهو از روی صندلی سقوط ‌می‌کند. احیای او بی‌فایده بود. گزارش پزشکی قانونی بعدها نشان داد که مرگ مرد جوان بر اثر وجود الکل متانول در خونش بوده است. اما لحظه‌ای بعد زن نیز به کما رفت و بعد از 48 ساعت پی ‌برد که برای همیشه باید دنیا را به رنگ دیگری ببیند. «فقط آرزو می‌کنم برای کسی پیش نیاید.»
در ایران همه‌ی فروشنده‌ها یا ـ آن‌طور که در کوچه‌ها و خیابان‌ها صدایشان می‌زنند ـ ساقی‌ها طبق قانون مجرم و خلاف‌کارند، ولی همه‌شان چهره‌‌های آدم‌های خلافکار را ندارند. آن‌ها با انگیزه‌های مختلف کار می‌کنند و سروشکل‌شان نسبت به گذشته تغییرات چشمگیری کرده است. مهندس عمران ساکن تهران می‌گوید این روزها تشخیص دادن ساقی‌ها کار ساده‌ای نیست. مردی‌‌ست 46 ساله با خانواده‌ای مذهبی، سنتی و پایبند به اصول شریعت. او اوایل شراب را فقط برای مصرف شخصی خود درست می‌کرد ولی بعدها تصمیم گرفت به دوست‌های نزدیکش هم مشروب بفروشد. اما بیش از آنکه پول در اولویت باشد به دوستی با آدم‌ها علاقه دارد. پول را وقتی می‌گیرد که مشتری با پیامک رضایتش را اعلام کند. با هیجان دست‌هاش را تکان می‌دهد و توضیح می‌دهد اکثر مشتری‌هایش «آدم‌های باحالی‌‌اند.» متأهل است و وقتی از آن‌ آدم‌های گمنام حرف می‌زند همسرش مرتب حرف‌های او را با سر تایید می‌کند. مهندس عمران مشتری‌های ثابت خود را آدم‌هایی زخم‌خورده می‌نامد که تشنه‌ی دوستی‌اند و دنبال آدمی مطمئن می‌گردند تا قصه‌ی خود را تعریف کنند. قصه‌‌ی زندگی، قصه‌ی اضطراب و قصه‌ی شکست‌‌شان را. اما تأکید می‌کند که نمی‌تواند به مشتری‌های ناشناسی که تعدادشان روزبه‌روز هم بیشتر می‌شود اعتماد کند و ترجیح می‌دهد با این‌ها از طریق همان مشتری‌های شناخته‌شده در ارتباط باشد. مخفی نگه‌داشتن هویت خریدار و فروشنده جزو اصول کارش است. می‌گوید مشتری‌های ثابت متعهدند اصل رازداری را حفظ کنند و نشانی او را به دیگران ندهند. بطری‌ها از طریق مسیریاب‌ها رسانده می‌شوند و دقت می‌شود که ترافیکی در کار نباشد.
ـ چرا؟
ـ ممکن است پلیس به بهانه‌ای آنجا را بسته باشد و در تله بیفتم.
او اضطرابی را که در کارش ناگزیر می‌داند صرفاً با احتیاط مدیریت می‌کند، چون می‌داند بازداشتش چه مجازات‌هایی در پی دارد: شلاق، جریمه‌ی نقدی، زندان. و یاد شلاق می‌تواند تا پایان عمر با فرد بماند و گرد فراموشی نبیند. مردی حدود 6 سال پیش در تهران شلاق خورد. حالا 30 ساله است. در پاسخ به درخواستی که از او ‌خواسته بودیم درباره‌ی شلاق حرف بزند در پیامی کوتاه نوشت «از هر اتفاقی که یادآور آن روزها باشد فرار می‌کنم و حاضر به یادآوری آن روزهای سخت نخواهم بود. تجربه‌ی خاص و به‌دردبخوری هم ندارم، جز سیاهی و تاریکی.»
به پرونده‌‌ی بازداشت‌شده‌ها معمولاً در دادسرای عمومی و انقلاب در خیابان بخارست تهران رسیدگی می‌‌شود. به پرونده‌ی ‌آن‌هایی که شلاق در انتظارشان است یا جریمه و زندان. دادسرا ساختمانی‌ چهار طبقه دارد با نمای سنگ و پنجره‌های حفاظ‌دار. کنار بیمارستان آسیا قرار دارد و کسانی که به آن‌جا مراجعه می‌کنند می‌توانند از فروشگاه کنار در ورودی آبمیوه‌‌های خنک بخرند. درست مثل مردی در لباس راه‌راه زندان که با دستبند آوردند. مردی با صورت سفید، ریش چند روزه و چشم‌های ورقلمبیده. با سرباز رنگ‌پریده‌ای روی نیمکت کنار در نشستند و برادر زندانی رفت برای هر دو آب‌پرتقال و کیک خرید. او قرار بود تا دقایقی دیگر در زیرزمین دادسرا شلاق بخورد، به جرم توزیع مشروب. آن روز قرار بود مرد 31 ساله‌ی دیگری را هم 80 ضربه شلاق بزنند. یک روز گرم و آفتابی در وسط مرداد بود. پدر سالخورده‌اش با صورت نگران جلوی دادسرا منتظر ایستاده بود. ته‌ریش سفیدی داشت و برای عزای امام سوم شیعیان پیراهن مشکی پوشیده بود. بار سوم بود که پسرش را به دادسرا آورده بودند و می‌گفت اگر گریه‌های همسرش نبود هیچ‌وقت سراغ پسرش را نمی‌گرفت.
ـ همه را شلاق می‌زنند؟
اخیراً قضات حکم‌های دیگری می‌دهند. مهدی آقایی، دادیار دادسرای عمومی و انقلاب می‌گوید این دادسرا برای رسیدگی به شرب خمر در تمامی نقاط تهران بزرگ «صلاحیت تخصصی» دارد. برخی از متهمان محکوم می‌‌شوند که زندگی یکی از شهدای جنگ عراق و ایران را بخوانند یا قبور آن‌ها را در بهشت زهرا بشویند. این حکمی بود که فروشنده‌ی لباس‌های مردانه حدود شش ماه پیش گرفت و انجامش داد. مردی‌ست آفتاب سوخته، چهارشانه و موهای کم‌پشت. حدوداً 35 ساله است. او بعداً یک بار دیگر هم به دست پلیس بازداشت شد و حالا در همان گرمای مرداد همراه دوستش روی جدول نشسته و منتظر حکم قاضی‌ست. پلیس در ساعت‌های نیمه‌شب بازداشتش کرده است. «داشتم می‌رفتم خانه.» به یاد می‌آورد که دست‌کم سه بار به پلیس پیشنهاد داد یک میلیون تومان بگیرد و رهایش کند. اما پلیس قبول نکرد و ساعت چهار صبح در گزارشش نوشت غلظت الکل در هوای بازدم او 65 درصد الکل بوده است. مرد فروشنده مرتب با گوشی به برادرش گزارش می‌داد که در چه حالی است. پیراهن مشکی پوشیده بود، سیگار می‌کشد و خنده‌های عصبی داشت. بار دومش بود و اطمینان داشت شلاقش می‌زند.
ـ احساس پشیمانی می‌کند؟
تاکید می‌کند ابداً. «بار سوم اگر گذرم به اینجا بیفتد زندان و جریمه‌ی نقدی بالایی دارد.»
در دادسرا همه‌چیز به رابطه‌ی قاضی و متهم بستگی دارد. قانون مجازات اسلامی می‌گوید «مصرف مُسکر موجب حد است.» و «حد، هشتاد ضربه شلاق است.» اما قاضی می‌تواند حکم‌های دیگری صادر کند. درست مثل حکمی که ماه پیش برای یک کارمند جزء صادر کردند و او حوالی ظهر چهارشنبه، 12 مرداد، به دادسرا رفت تا اجرایش کنند. آن روز پیرهن مشکی پوشیده بود و موهای سیاهش را با وسواس شانه کرده بود عقب. پرونده‌‌ی نازکی را در دست گرفته بود و جلوی دادسرای انتظار می‌کشید. حدود 40 روز پیش در مهمانی دوستانه‌ای مشروب خورده بود و بازداشت شده بود. او گفت‌وگوی کوتاهش با قاضی را این‌طور به یاد می‌آورد:
قاضی: احساس پشیمانی می‌کنی؟
متهم: بله.
قاضی: توبه می‌کنی؟
متهم: بله توبه می‌کنم.
حکمی که قاضی برای او صادر کرد خواندن کتاب «سلام بر ابراهیم» و شرکت در امتحان بود. کتابی که بیش از 160 بار تجدیدچاپ شده و بیش از 500 هزار نسخه فروش داشته است. کارمند جزء حالا به دادسرا آمده بود تا در امتحان شرکت کند.
ـ حکم‌های دادسرا توانسته بازدارنده باشد؟
هیچ آماری در این زمینه وجود ندارد. اما الزاما همه‌ی راه‌های کنار گذاشتن مشروب از طریق دادسراها نیست. تعدادی نهاد توانمند غیردولتی مانندAA وجود دارد که زمینه‌ی زندگی بدون الکل را برای اعضای خود فراهم کرده‌اند. مدیر 50 ساله‌ای که حالا مرتب بین شهرها در رفت‌آمد است آخرین بار 13 سال پیش مشروب خورد. مردی‌ست خوش‌مشرب، خوش‌پوش با موهای آراسته و صورت تراشیده. او روز‌های اعتیادش به الکل را بدون هیچ تردیدی «سیاه و اندوهناک» می‌داند. «مدتی بود که احساس خستگی می‌کردم و مشروب دیگر برایم لذتی نداشت. آدرس انجمن را گرفتم و روز بعد رفتم جلسه. فکر می‌کردم جایی شبیه کلینیک‌های درمانی باشد. آن روز جلسه در یکی از مراکز بهزیستی تشکیل شد و دفعات بعد در مدرسه‌ها، مسجدها، پارک‌ها، نمازخانه‌ها و این‌جور جاها.» به او گفتند آدم‌ها چند ماه یا چند سال فقط در جلسات شرکت کرده‌اند و با پایبندی به اصول آن توانسته‌اند الکل را بدون دارو کنار بگذارند. مدیر 50 ساله می‌گوید «بهم گفتند همه‌شان شاد و خوشحال‌اند ولی من نمی‌توانستم باور کنم که چه‌طور ممکن است کسی بدون مشروب شاد باشد.» روزهای اول فکر می‌کرد جلسات انجمن یکی از روش‌های حکومت برای شناسایی و دستگیری مصرف‌کنندگان الکل است و سر همین خودش را کوروش الکلی معرفی کرد و آدرسی اشتباهی به بقیه‌ی اعضا داد. نمی‌تواند بگوید همه‌ی کسانی که در جلسات انجمن AA شرکت کردند الکل را کنار گذاشتند. اما با اطمینان می‌گوید ۱۳ سال است الکل مصرف نکرده است.
پلیس و لباس‌شخصی‌ها سالانه هزاران قوطی مشروب الکلی کشف و ضبط می‌کنند. در ماشین‌ها، در مهمانی‌ها و در انبارهای مخفی. یا حتی در شهرها و روستاهای کوچک. مثلاً شش سال پیش دادستان شهر 124 هزار نفره‌ی رودان در استان هرمزگان خبر داد «45 لیتر مشروبات الکلی دست‌ساز و 21 قوطی آبجو کشف و ضبط شد.» یا یک سال پیش تیمی از پلیس‌های خرم‌آباد وارد ساختمانی شدند که در پارکینگش تانکری مملو از شراب جاسازی شده بود و مأموران ساعت‌ها وقت صرف کردند تا آن را خالی کنند. پلیس حالا حتی یک مرحله هم جلوتر رفته و با عرضه‌ی آب‌انگور در میدان‌های میوه‌ و تره‌بار هم مقابله می‌کند. تابستان‌ها وقتی فصل عرضه‌ی انگور شانی می‌شود غرفه‌دارها در میدان میوه و تره‌بار برای مشتری‌های خود انگور را آب می‌گیرند و در بشکه‌هایی با اندازه‌های مختلف تحویل می‌دهند. شهریور پارسال وقتی همین خریدوفروش‌های مرسوم داشت انجام می‌شد صدها مأمور رسمی و غیررسمی به میدان میوه و تره‌بار رفتند و غرفه‌دار‌ها را ملزم کردند که آب انگور نگیرند. گزارش شد که فقط در یکی از آن روزهای گرم تابستانی 25 هزار لیتر آب انگور ضبط و امحاء شده است.
شواهد نشان می‌دهد مشروب‌خوری در ایران به‌رغم مقابله‌ی مستمر پلیس و دادگاه‌ها، اقتصاد زیرزمینی فربهی دارد و همین راه را بر تولید و عرضه‌ی آن باز کرده است. پلیس حالا کارگاه‌های بزرگ‌تری را کشف می‌کند و افراد بیشتری در خانه‌های خود مشروب تولید می‌کنند، هرچند بخش قابل توجهی از آن تقلبی و کشنده است. اما مسئولیت حکومت در قبال این چالش چیست؟ قانون می‌گوید پاسداری از سلامت جانی و جسمی شهروندان وظیفه‌ی حکومت است و هیچ امری نمی‌تواند در تزاحم با آن قرار گیرد.

* عنوان گزارش از مصرعی از دیوان حافظ برگرفته شده است: «پنهان خورید باده که تعزیر می‌کنند»